به سادگي آب قدم مي زد
و به روشني آفتاب، قلم
بر شانه اش بار امانت بود و در نگاه نافذش ، روشناي کرامت
سرنوشتش، نوشتن بود و سرگذشتن، از سر گذشتن!
از اهالي فردا بود؛
معلم بود...
استاد شهيد مرتضي مطهري
نامي که بارها از کودکي در همه جا شنيده ايد؛
تلويزيون، راديو، مدرسه، دانشگاه، روزنامه و ...
اما هميشه برايتان اين سوال بوده که او کيست، چرا اينهمه از او ياد مي کنند و روز شهادتش همه درمدارس، دانشگاه ها و ... براي معلمها و آموزگارهاي خود هديه مي برند که امروز روز معلم است.
مادرش مي گفت:«در زمانيکه او را هفت ماهه حامله بودم، در خواب ديدم که در مسجد شهر فريمان در حالي که تمام زنهاي فريمان نشسته اند هستم. ديدم خانمي بسيار محترمه و مقدسي با مقنعه وارد شد و دو خانم ديگر دنبال ايشان آمدند، گلاب پاشهايي در دست داشتند و گلاب مي پاشيدند وقتي به من رسيدند؛ سه دفعه روي سرم گلاب ريختند. از اين ترسيدم که نکند در امور ديني، مذهبي کوتاهي کرده باشم ولذا از آن خانم پرسيدم که چرا سه مرتبه روي سر من گلاب پاشيدند؟ ايشان در جواب گفت :
به ادامه مطلب مراجعه نمایید . . .